ویکتور فرانکل، بر خلاف خیلیهای دیگر از همبندهایش، توانست از اردوگاه کار اجباری نازیها جان سالم بدر ببرد. خودش هم اعتقاد داشت که دلیل این قضیه فقط یک چیز بوده است: اینکه در همه حال، زندگیش معنا و هدف داشت. یعنی دلیلی داشت که باشد و بماند. در کتابش “انسان در جستجوی معنا” میگوید: آنهایی که در اردوگاهها امیدشان را از دست میدادند خیلی زود رو به اضمحلال میرفتند. در مقابل، آنهایی که میتوانستند آیندهای ورای شرایطی که الان درش هستند را تصور کنند، مقاومتر بودند.
هر موقع هم که در ارتباط با پایداریش از او میپرسیدند به جمله نیچه استناد میکرد که:
“آن کسی که پاسخ چرایی زندگیاش را دارد، با چگونگی آن خواهد ساخت.”
و بدون یک آینده مشخص و روشن، تلاش برای رسیدن و به دست آوردن، بی معنی میشود. و وقتی تلاشی صورت نگیرد، قدرتی هم درون ما شکل نخواهد گرفت. افرادی که میتوانند از بند افکار محدود کننده خودشان رها بشوند میتوانند آینده قشنگی را برای خودشان رقم بزنند. آدمهایی که هدف دارند میتوانند تجربیات خوب و بدشان را تبدیل کنند به بهانهای برای رشد و یادگیری و تغییر. و کم کم این آدمهایی که قبلا خودشان را در قید و بندها محدود میکردند، یاد میگیرند با ابهام کنار بیایند. گذشته نرم نرمک، قدرتش را برای تعریف شخصیت ما و رفتار آینده از دست میدهد و این آینده است که قدرت میگیرد.
در ادامه ۱۰ راهکاری که کمک میکند به اهدافمان برسیم را لیست کردیم:
“اگر بتوانیم “خود بهترمان” را در آینده بطور شفاف تصور کنیم، آن موقع انگیزه کافی برای برنامه ریزی برای کسب مهارت هایی که “من آینده” لازم دارد، و همینطور قدرت انجام برنامهریزیها رو بدست میآوریم.”
خیلی از افراد وقتی میخواهند خودشان را تعریف کنید از گذارههایی مثل “من درونگرا هستم” یا “من آدم مردمداری نیستم” استفاده میکنند. بدترین بلایی که میتوانید سر “من آینده” بیارید، این قطعی کردنها است. چیزی که الان هستیم گذرا است و دل بستن به آن اشتباه است. آنچه مهم است “من آینده” است.
از خودتان این سئوالات را بپرسید:
واقعا میخواهی کی باشی؟
چه شرایطی را میخواهی داشته باشی؟
چه مشخصات رفتاری و شخصیتی را دوست داری داشته باشی؟
با چه آدمهایی دوست داری حشر و نشر کنی؟
روزهایت دوست داری چه شکلی باشند؟
دوست داری تمرکزت روی چه موضوعاتی باشد؟
برای چه هدفی حاضر هستی هزینه بدهی؟
نمیشود بدون دید شفاف از آینده زندگی معناداری داشت. باید بتوانید خودتان را آن آدمیتصور کنید که میخواهید باشید. آن آدمیکه به اهدافش رسیده است. نمیگوییم که ادای آن آدم را امروز در بیاورید. اما وقتی آن آدم در ذهنتان وجود دارد، دیگه با مشورت آن تصمیمهایتان را میگیرید.
وقتی معلوم شد “من آینده” کیست، زمان این میرسد که اطلاعات کسب کنید. جمعآوری اطلاعات کمک میکند بتوانید برای تبدیل شدن به آن آدم برنامه ریزی کنید.
بر اساس تئوری انتظار در انگیزه ( که انگلیسیش میشود expectancy theory of motivation)، خروجی و نتیجهای که میخواهیم به آن برسیم باید برای خودمان واضح و شفاف باشد. گامهایی که برای رسیدن به آن خروجی هم باید برداشته بشود، باید مشخص باشد. بدون این دو، انگیزهمان کم خواهد بود و کار را پشت گوش میاندازیم. تئوری امید ( Hope theory ) هم همین را میگوید. برای اینکه امید داشته باشید، باید هدف تعریف شده داشته باشید و مسیری که شما را به آن هدف برساند.
گام بعدی این است که به هر کسی میرسید در ارتباط با هدفتان بگویید. یک کم به نظر غیر منطقی میرسد چون معمولا شنیدیم که اتفاقا نباید به کسی بگوییم چه هدفی داریم. اما بگذارید مطلب را یک مقدار باز کنیم. دیدید معتادهایی که میخواهند از چنگ اعتیاد رها بشوند. سختترین راهی که میتوانند پیش بگیرند این است که بخواهند به تنهایی اینکار را پیش ببرند. میگویند فقط زمانی میشود مطمئن شد که یک معتاد از اعتیادش خسته شده است که در ارتباط با اعتیادش شروع کند صحبت کردن. ژوآن هاری ( Johann Hari ) در تد-تاک میگویند: وجه مقابل اعتیاد، پاکیزگی نیست. وجه متضاد اعتیاد ارتباط انسانیست. خیلی شهامت میخواهد که بتوانید اهدافتان را با دیگران شریک بشوید. و خب این به معنای این است که به دیگران اجازه میدهید که شکستهای شما را هم ببینند. این صداقت و اعتماد به نفس آخر سر شما را به هدفتان میرساند.
باز هم ویکتور فرانکل در کتابش “انسان در جستجوی معنا” یک نقل قول از اسپینوزا دارد: “احساسات، که جزیی اساسی از زجر کشیدن ما انسانها هستند، تنها زمانی تاثیر دردشان روی ما کم میشود، که بتوانیم ازشان تصویر واضحی داشته باشیم. “
به کلام دیگذ، فقط آ زمان که دیگر نمیترسیم که خودمان را در معرض قضاوت دیگران قرار بدهیم، و در اینکار به طرز افراطی صادق هستیم، زندگی هم راحتتر مدیریت میشود. دیگر لازم نیست به خاطر رویاهای بر آب رفته و دردهایی که در گذشته تجربه کردیم اذیت بشویم. میگذرند و میگذریم.
و صادق بودن یعنی چه؟ یعنی آن چیزی که از اعماق وجود علاقه داریم را به ذهن و زبان میآوریم. اگر نگران این هستید که دیگران چه فکری میکنند، بدانید که هنوز با خودتان صادق نیستید و به رویاهایتان تعهد ندارید. و وقتی تعهد دارید، افکارتان در کلامتان منعکس میشود و کلامتان تبدیل میشود به اقدام. اقدامات هم میشوند عادات و عادات میشوند شخصیت و هویت شما که در نهایت به نتایجی که میخواهید منجر میشوند.
“ناخودآگاه ما به ما اجازه میدهد که تنها به آنچه که ایمان داریم مستحقش هستیم برسیم. هر چه بیشتر به افکار منفی و تصویر حقیر از خودمان دلبسته تر میشویم، خودمان را کمتر و کمتر مستحق میدانیم. اگر خودمان را کوچک بشماریم، تمام تمنای ما فقر هست و لاغیر. و ناخودآگاه هم کمک خواهد کرد که این فقر را عینی کنیم.”
هر کدام از ما یک منطقه امن و آسایش داریم ( comfort zone ). منطقه امن متاثر از شخصیت و ناخودآگاه ما شکل میگیرد. خروج از این منطقه موجب احساس ابهام و ناامنی و اغلب ترس در ما میشود. حدودی که ناخودآگاه روی ذهن میگذارد، فقط با اقدام قاطع از بین میرود. برای رسیدن به اهدافتان لازم است که در “من آینده” سرمایه گذاری کنید. سرمایهگذاری یعنی:
شخصیت آینده: وقتی برای هویت و شخصیت خودتان سرمایهگذاری مالی میکنید، دارید به خودتان اعتماد میکنید. به خودتان دارید این سیگنال را میدهید که تغییر برایتان جدیست و برایش حاضرید هزینه کنید. زیگ زاگلر (zig ziglar) که یک سخنران انگیزشی معروف و قدیمیهست، یک داستان داشت در ارتباط با مردی به نام تام هارتمن. این آقای تام چاق و افسرده، به اهمیتی که فیزیک بدنی در تصویر ذهنی داشت پی برد و تصمیم گرفت که تغییری در وزنش بدهد. ده بیست میلیون تومان – شما بخوانید پول خیلی زیاد – داد دو دست کت شلوار خیاطدوز و حسابی خرید. وقتی هم ازش پرسیدند این کت شلوارها برای کیست گفت خودم. و خب با توجه به جثهاش و اندازه کت شلوارها، فروشنده تعجب کرد. اما این سرمایهگذاری در کنار اعلام عمومیاینکه “قرار است بعدا که لاغر شدم این کت شلوار را خودم بپوشم”، یک تعهدی را در تام ایجاد کرد. این رفتار به خودش این سیگنال را میداد که در مسیری که پیش پایس است، جدیست. یکی دو سال طول کشید که بتواند ۷۰ تا ۸۰ کیلو بیاید پایین اما بالاخره توانست. دلیلش هم این بود که به “من آینده” تعهد داشت.
دایره اطرافیان: مدل انگیزشی توسعه شخصی یا self-expansion motivation model میگوید، آدمها نیاز ذاتی به توسعه دارند یعنی میخواهند تا حد ممکن موثر باشند. لازمه موثر بودن، دسترسی بیشتر به منابعی که کمک میکنند به اهدافمان برسیم هست. راه بالقوهای که داریم، تا بتوانیم میزان اثربخشی و موثر بودن را زیاد کنیم، توسعه دایره اطرافیانمان هست که به فراخور خودش کمک میکند ما با منابع بیشتری دسترسی داشته باشیم. حالا این منابع میتوانند هر نوع منبعی اعم از منابع مادی، اجتماعی، فکری و هویتی و غیره باشند. وقتی دارید روی خودتان سرمایهگذاری میکنید، یک وجه این سرمایه گذاری میشود سرمایهگذاری روی دایره اطرافیان. هر چی در این زمینه موفقتر عمل کنید، موقع حل مشکل، سوالاتان بیشتر میرود سمت اینکه “چه کسی” تا اینکه “چگونه”. برای سرمایهگذاری از این جنس، ذهنتان برود سمت سرمایهگذاری در مربی، مشاور، شبکه، مرشد و راهنما و همینطور کارمند. برای رسیدن به اهدافتان، شما باید میزان اثربخشی خودتان را افزایش بدهید تا بتوانید از منابعی که افراد دیگر برایتان فراهم میکنند استفاده بهینه کنید. سرمایه گذاری در دایره اطرافیان یک معنای دیگهاش هم میشود سرمایهگذاری در آنهایی که میخواهید بهشان کمک کنید. شما دارید خودتان را در دیگران سرمایهگذاری میکنید. از خودتان بپرسید که از کی میخواهید یاد بگیرید و چطور میتوانید کمک کنید آنها به اهدافشان برسند. سعی کنید بفهمید که چه چیزی برایشان ارزش است و چه چیزی ارزش نیست.
“شما نه محیط پیرامونی را درست کردید و نه میتوانید آن را کنترل کنید. این محیط پیرامونیست که شما را درست و کنترل میکند.”–مارشال گولدسمیف
خروج از منطقه امن ریسکیست. هم ابهام ایجاد میکند و هم نیاز به شجاعت دارد. پس اگر دارید فکر میکنید که وارد این وادی بشید مطمئن بشوید که دایره اطرافیان شما را حمایت میکنند. وقتی از اهداف آینده صحبت میکنید، خیلی زود آنهایی که حمایتان میکنند را از آنهایی که منفی هستند تمایز میدهید. آنهایی که منفی بافی میکنند خیلی بعید است که در راه رسیدن به اهدافتان کمکتان کنند.
علاوه بر اطرافیان، یک نگاه هم باید به درون بکنید. باید بتوانید به درستی تشخیص بدهید که چه چیزهایی ذهن و درون شما را تحریک میکنند. به کلام دیگر باید احساسات و روحیات خودتان را خوب بشناسید. زیگلر میگوید هر چیز که درون شماست، برونداد شما هم همان است. دیدتان خروجی شما را مشخص میکند و خروجی شما آینده را تعریف میکند. در ضمن توجه کنید دروندادهای شما همه آن چیزی هست که دارید اجازه ورود به بدنتان میدهید. از غذا تا اطلاعات و محیطی که در آن هستید. اگر واقعا برایتان اهدافتان اهمیت دارد باید دروندادهایی را انتخاب کنید که رسیدن به هدف را ممکن میکنند. و خب معنای دیگر این است که هر آن چیزی که نمیگذارد به هدفتان برسید را حذف کنید.
“نوشتن علاوه بر اینکه کمک میکند من خودم را راحتتر از هر زمان دیگری افشا کنم، کمک میکند من خودم را از نو خلق کنم”–سوزان سونتاگ
“با نوشتن خودم را از شر همه چیز رها میکنم. رنج و ناراحتیم محو میشد و شجاعت دوباره در من متولد میشود.”–آنی فرانک
خیلی وقتها میشنوم که افراد میگویند وقت ندارند یادداشتهای روزانه برای خودشان داشته باشند. مثل این است که یکی بگوید “وقت ندارم ذهنم را آزاد کنم” یا “یا وقت ندارم به احساسات سرکوب شده خودم برسم” و یا “نمیرسم هدفمند زندگی کنم”.
یک راه برای اینکه زندگی را مدیریت کرد و دردهای درونی را کاهش داد این است که روزی ۱۰ تا ۲۰ دقیقه ذهن را روی کاغذ بیاریم. بهتر هم هست که این عادت را بگذاریم برای اول صبح و اولین کاری که میکنیم. زندگی هزار تا بالا پایین دارد و اگر ما به خودمان اجازه فاصله گرفتن از این هیجانات را ندهیم، عملا به جای کنش داریم به اتفاقات واکنش نشان میدهیم. مثل افرادی میشویم که مسخ شدند و بیهدف زندگی میگذرانند.
نوشتن اجازه میدهد که با اهداف و ارزشهایمان ارتباط برقرار کنیم و آن غبار جلو چشمها را پاک کنیم. کمک میکند در ارتباط با آرزوهایمان بنویسیم و ذهنیتی که برای “من آینده” لازم داریم را به دست بیاریم. وقتی به اضطرابهایمان شکل و فرم میدهیم دیگر اجازه نمیدهیم ما را برده خودشان کنند. آنوقت هست که میتوانیم حرکت رو به جلو را آغاز کنیم.
بین آنچیزی که “اضطراری” هست با آن چیزی که “با اهمیت” هست تفاوت فاحشی وجود دارد. “من آینده” در گروه بااهمیتها قرار میگیرد
اضطرار موجب میشود با اهمیتهای زندگی را بگذارید برای بعد. برای همین هم خیلی مهم است که مراقب باشید که اولویت را به گروه کارهای با اهمیت بدهید. طبق قانون پارتو یا همان Pareto principle، هشتاد درصد از نتایج زاییده بیست درصد اقدامات هستند. برای زندگیتان قانون ۲۰/۸۰ را پیاده سازی کنید.
وقتی روی “من آینده” متمرکز هستید دیگر نیازی به یک چک لیست دور و دراز to-do نیاز نداریم. عوضش یک لیست شامل یک تا سه مورد روزانه ما را به اهدافمان میرساند. روی مهمترین کار تمرکز کنید و نه روی آسانترین کار.
“اگر همان اول صبح یک قورباغه زنده قورت بدهید، دیگر بعید است در طول روز چیز چندش آورتری به پستتان بخورد”–مارک تواین
در لیست کارهای یومیه، سعی کنید سختترینش را قبل از ۸ صبح انجام بدهید. سختترین کار همان قورباغه زندهای هست که مارک تواین میگوید. هر چه زودتر از شر این یک کار خلاص شوید، زودتر از باقی روزتان لذت خواهید برد. اگر آن کار سختتر را انجام ندهید تمام روز روی ذهنتان میماند و در پس زمینه انرژی میکشد. برای همین قبل از هر چیز دیگری، از شر آن یک کاری که ازش متنفر هستید خلاص شوید.
“وقتی عملکرد را پایش میکنیم، عملکرد بهتر میشود. وقتی عملکرد پایش میشود و گزارش عملکرد میدهیم، بهبود سرعت میگیرد.”–قانون پارسون
برای رسیدن به اهدافمان، باید مسئولیتپذیر باشیم. کاری که من میکنم “ارائه گزارش روزانه یک دقیقهای مسئولیتپذیری” هست که اول روز یک پیامک به “مسئول ارزیابی” خودم ارسال میکنم. هر پیامک “سه گنده” روزانه را شامل میشود. این سه گنده، سه تا از مهمترین کارهایی هست که آن روز باید انجام بدهم. آخر روز هم یک پیامک دیگر میزنم که چند تا از کارها را انجام دادم. (مثلا فقط میزنم ۱/۳ که یعنی یکی از سه تا را انجام دادم.) اینکار به من روزانه هدف و انگیزه میدهد.
“هر جا که هستید، مطمئن باشید که واقعا همانجایید”–دان سالیوان
در طول روز مطمئن باشید که خودتان را از مسائل مرتبط با کار دور و منفک میکنید. و وقتی میگوییم منفک، یعنی هر چیز و فکری که مرتبط با کار هست را باید به زمان دیگری موکول کنید. تحقیقات نشان میدهند که افرادی که میتوانند خودشان را منفک کنند کمتر دچار خستگی و فرار از کار کنند و تعادل زندگی و کارتان را راحتتر میتوانند حفظ کنند. میگویند خلاقانهترین ایده ها پشت مانیتور بدست نمیآیند و یک تحقیق هست که میگوید فقط ۱۶٪ افراد حس میکنند که پشت مانیتور خلاقیتشان گل میکند. ایدههای قشنگ معمولا در خانه یا حین جابهجایی و یا هنگام انجام کارهای مفرح میآیند سراغ آدم. دلیلشم بدیهیست. موقع کار، روی آن مشکل پیش رو تمرکز کردید و ذهنتان محدود است به همان. وقتی به ذهنتان اجازه بدهید که رها باشد، از زوایای دیگر هم مشکل را میبینید.
و خلاصه این حرف یعنی اینکه اگر به خودتان این اجازه و زمان را بدهید که از کار منفک بشوید، ذهنتان هم بهتر کار میکند. با رها کردن مغز، دارید بهش اجازه میدهید که مسائل را حل کند.
پایان سخن اینکه وقتی “من آینده” را تصور میکنید و برای رسیدن بهش تلاش میکنید، خیلی زود به خیلی بیشتر از آنچه انتظار داشتید میرسید. همونطور که میگویند: هر چه آینده را بزرگتر ببینی، امروزت هم زیباتر است.